میگویند شیشه ها احساس ندارند...
.
اما وقتی رو شیشه ی بخار گرفته ای نوشتم دوستت دارم آرام گریست...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.یه بار هم نوشتم دوستت ندارم بازهم گریست.....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
یه بارم نوشتم سلام شیشه جون خوبی؟
بازم گریست!
اینم قات زده هاااااااااا
بله پس چی
سلام خانومی!
وبلاگ تو هم خیلی قشنگه.
خیلی ممنون که به وبم سر زدی و نظرتو برام مطرح کردی!
بازم منتظر حضور گرمتون هستیم...
سلاااااام!
قربانت!
فدا مدا:)
خخخخخ
اصلا من کشته ی احساسات زیرپوستی تو ام
راستی ... درود و دو صد بدرود
درود!
فدات خواهرررررر دیگه چه میشه کرد.
حس گریه گرفتم بعد یهو ضایع شدم
خیلی خوب بود.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﺻﻒ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﺩﺧﺘﺮﻩ با پسره دعواش شد.


پسره گفت: ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺍﻭﻣﺪﻥ اینجا ادعاشونم میشه!!!
دختره هم گفت: ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺍﻭﻣﺪ ﺷﻬﺮ، ﮔﻠﻪ ما ﺑﯽ ﭼﻮﭘﻮﻥ ﻣﻮﻧﺪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻓﺮﻭﺧﺘﯿﻢ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ !
ﻣﯿﮕﻦ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻻ ﺩﺍره به دختره ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ شاباش میده ...
با تچـــــکررررر
به جون خودم هنوزم دارم می خندم
باز خوبه شما و آبجی گلی گاهی سرمیزنید