بارالها…
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم ...
چه برانی،
چه بخوانی …
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی …
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی ...
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد …
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم ...
چه بخواهی چه نخواهی ...
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی ...
zahra
جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 14:23
گو دوستت دارم
انسان این واژه را می شنود
واژه از پوستش رد می شود
با نگاهی پایین می رود
اسب های قلبش شیهه می کشند
تندتر می دوند
بر سینه اش محکم تر سم می کوبند
نگو دوستت دارم
انسان باور می کند
افسار اسب وحشی را به دستت می دهد
به تـــو تکیه می کند
در آغوشت اشک می ریزد
یال هایش را می دهد تو شانه کنی
انسان باور می کند
و عشق ، دردناک ترین اعتقاد است
اعتقادی که با سیلی پاک نمی شود
با خیانت قوت می گیرد
با اهانت راسخ تر می کند
به انسان نگو دوستت ندارم
ضربانش کند می شود
پای اسب هایش می شکند
اسب ها بر زمین می افتند
درد می کشند
انسان می باید حیوان را راحت کند
انسان عرق می ریزد
اشکهایش
در بالشت جمع می شود
عطر موهایت را حبس می کند
نفس نمی کشد
بالشت را روی سینه اش می گذارد
به قلبش گلوله می زند
بخار گرم
از گلوی اسب ها بالا می رود
از دهانشان بیرون می جوشد
سینه ی انسان سبک می شود
اسب ها به سمت کوهستان دور می دوند
سم هایشان صدا ندارد
یال هایشان یخ بسته
عشق از دست می رود
انسان گناه دارد
نگو دوستت دارم
انسان باور می کند
نگو دوستت ندارم
رضا ثروتی
به کودکت نگو : بر دیوار خط نکش
بلکه بگو : بر برگه ای بکش ، سپس آن را به دیوار میچسبانیم .
نگو : برخیز و نماز بخوان و الا جهنمی میگردی بگو : برخیز تا با یکدیگرنماز بخوانیم ، تا در بهشت نیز در کنار یکدیگر باشیم .
نگو : برخیز و اتاقت کثیف و شلخته ات را تمیز کن
بگو : دوست داری با یکدیگر اتاق را مرتب کنیم ، چو میدانم نظم را دوست داری
نگو : بازی را تمام کن و درس بخوان زیرا درس خواندن مهمتر است
بگو : اگر دروست را به بهترین نحو تمام نمایی با همدیگر بازی خواهیم کرد
سلام بر متین گلم
دختر نازم
خست ،عشقی ست سبز
و عشق ، در قلب سرخ
و قلب ، در سینه ی پرده ای می تپد
که با دل و عشق خویش
همیشه را خرم است...
پرنده بر ساقه ای ست
وساقه بر شاخه ای
درخت در بیشه ای
و بیشه در ابر ومه
و ابر ومه گوشه ای زعالم اعظم است...
کنون بدست اورید
مساحت عشق را
که چندها برابر عالم است...
سلام برخاله دلارام مهربون

فدایی داریییییی
اگر دیدی
آدمی با تنهاییش
لذت می برد !
بدان راز قشنگی در دلش دارد
و اگر توانستی حریم این تنهایی را بشکنی
بدان تو از رازش قشنگتری...
سلام.خوبی زهرا خانم؟
خییلی قشنگ بود.ممنون
مدرسه میری مگه؟از الان چرا؟نه من که از اول مهر میرم.
سلام بلی بلی!
نیست مدرسمون خیلی خاصههههههه!
امسال نهایی داریم مدرسه از مرداد شروع شد...
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
مهــــــــــربانے
مهمترین اصـــــل انسانیت اســـــت
اگـــــر کســـــے از مـــــن کمکے بخواهـــــد
یعنـــــے مـــــن هنــــــــــوز روے زمےن ارزش دارم